Tuesday, May 29, 2007

راز نهان

یادم هست همیشه عاشق غزلهای آهنگین شمس بودم، به خصوص آنها که نظمی حیرت‌آور در اسکلت بیتها و مصراعها داشتند، مثل بی‌گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد، الخ. اکثر این غزلها در بحور عروضی طویل‌تر سروده می‌شوند تا فرصت هنرنمایی بیشتر حاصل آید، و بحر رجز مثمن سالم (چهار بار مستفعلن) بی‌شک مناسب‌ترین است برای این منظور. این از آهنگ وزن. اما از قافیه، اگر هر بیت را چهار پاره کنیم (یا هر مصراع را دو تکه) پاره‌های اول و دوم و چهارم مقفی هستند به قافیه اصلی غزل در بیت اول، بعد پاره‌های اول و دوم و سوم قافیه‌ای علی‌هده دارند در بیتهای دیگر، ولی پاره‌های چهارم به قافیه اصلی غزل وفادار می‌مانند و باید بمانند. تمرین کردم این اسکلت را

ای ماه من، ای ماه من، روشنگر خرگاه من
بر من نگر بار دگر، روشن نما درگاه من
ترکم چرا کردی مها، زلف تو کی کردم رها
تو گوهری بس پر بها، ای مونس دلخواه من
دور از تو گل پژمرده شد، از دوریت آزرده شد
چون قلب من افسرده شد، ای مایه هر آه من
پس تو دگر پیشم بمان، من را دگر از خود مران
راز نهان بر من بخوان، ای تو ز راز آگاه من
(بهار شصت)

Sunday, May 27, 2007

اولینها

این اولین غزلی بود که در بهارپنجاه وچهار، چندی قبل از امتحانات نهایی دبیرستان نوشتم. سست است، می‌دانم، ولی همیشه "اولین" مخلوق محبوب‌تر است. با معیارهای کلاسیک بدیع و قافیه و عروض هم بی‌اشکال نیست، مثلا حرف روی قافیه باید – در فارسی -- واحد باشد و نمی‌تواند در یک مصراع "ظ" و در مصراع دیگر "ز" باشد. ولی اگر موسیقی شعر ملاک شود، چنان که دکتر شفیعی کدکنی می‌گوید، به هر حال "الفاظ من" و "همراز من" بی‌آهنگ نیست

ای همه الفاظ من
همدم و همراز من
ای همه شب تا سحر
ماه محفل ساز من
هر دم از تو نغمه‌ای
می‌زند این ساز من
مرهمی زخم مرا
داروی امراض من
من جهانم همه توست
شام تا حجّاز من
جز توام نیست ایچ یار
وین تویی آغاز من
نیست جز این سخنی
ناز من طناز من
فاریا این سخنت
هر عشا نمّاز من
(بهار پنجاه وچهار)


این نخستین تجربه‌ام در فرم مثنوی است. تاثیری هم از منظومه عصیان فروغ دارد

دلم بگرفته امشب باز غمگین
نشسته گوشه‌ای تاریک و سنگین
چه گویم از غم خود با که گویم
خدایا سوختم تا کی بجویم
بجویم آن رهی تا تو نخوانی
مرا درمانده‌ای در دار فانی
بیا یک دم بیا تا باز گویم
بیا تا در ره تو راه پویم
بگویم کیستم من چیستم من
یکی بازیچه دست تو یا من
من آن من گر بدم دیگر نبودم
چنین غمگین، بدم شادان دمادم
***
دلم بگرفته امشب باز غمگین
تویی در فکر آن فردوس رنگین
نخواهم جنتت با جوی پر می
تو از دوزخ بترسانم پیاپی
بزن سازت دمادم ما برقصیم
تو رقصاننده دیگر از چه ترسیم
زمانی دلخوش از دیدار یاران
به بستانیم خندان زیر باران
دمی دیگر ز طوفان خدایی
زنی تو برق و فریاد جدایی
جدایی را خدایا چون تو خواهی
چه گوید کس چو من گم کرده راهی
***
دلم بگرفته امشب باز غمگین
تویی معبود این دنیای ننگین
منم کافر چو میل تو چنین است
زمانی زاهدم رسم تو این است
منم اینجا یکی می خواره مست
چو بگزیدم می و معشوقه‌ام پست
تو با فردوسیان زاهدت باش
کنار باده و معشوقه‌ات باش
منم بنده که تو با ذره‌ای خاک
زدی نقشی بر این موجود ناپاک
تویی یکتا خدای من ببخشا
مرا این بنده عاصی خدایا
(پاییز پنجاه وهفت)


اما اولین تجربه‌ام در حیطه شعر امروز، که برای او نوشته‌ام

ورای شیشه سرد و نمور آرزوها
که روی آن بخار اشک من امشب نشسته
نمی‌بینم به جز تصویری از تو

یمام آرزوهایم به سویت پر گشوده
که تا در دشت عطرافشان گیسویت بنوشد
ز جام زندگی بخش دو چشمت آب هستی

دریغا
در رهت او هر دری را بسته دیده
سکوتت پای او در بند کرده
و این لبخند تلخت
چو یک زهر کشنده
بسوزانده سراپای وجودش

اسیر دست تو گشته
اثیر قلب او گشتی
خدا را از کتاب هستی‌ات سطری بخوان بر او
که تا شعرش
دوباره لابه لای این کتابت زندگی از سر بگیرد
(بهار شصت)

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: